گوشوارههای شهیده کرمان به لبنان رسید
هیچ وقت فکرش را نمیکرد روزی که همسرش برای زیارت مزار حاجقاسم به کرمان میرود، کرمان کربلا شود و از او فقط همین یک جفت گوشواره به خانه برگردد
به گزارش رواج ۲۴ ـبه نقل از فارس–گروه زندگی: گوشوارهها برایش شده بودند روضهٔ مصور، آخرین باری که آنها را از گوشهای همسرش درآوردند خونی بود. هیچوقت فکرش را نمیکرد روزی که همسرش برای زیارت مزار حاجقاسم به کرمان میرود، کرمان کربلا شود و از او فقط همین یک جفت گوشواره به خانه برگردد. یک جفت گوشوارهای که عزیزترین و ارزشمندترین دارایی محمد ممتحن؛ همسر شهیده فاطمه دهقان است اما همین دارایی عزیز را هم به مردم لبنان بخشیده است. چند روز پیش وقتی خبردار شد زنان ایرانی در حمایت از مقاومت طلاهایشان را اهدا میکنند، یاد گوشوارههای فاطمه افتاد، تنها تکه طلایی که از او برایش بهیادگارمانده . پلاک و زنجیر فاطمه در آن حادثه تروریستی تکهتکه و تقریباً گم شده بودند. گوشوارهها هنوز عطر فاطمه را داشتند و دلکندن از آنها برایش سخت بود اما میدانست اگر فاطمه زنده بود برای بخشیدنشان یکلحظه هم درنگ نمیکرد. میگوید: « بهخاطر شرایط روحی بچهها چند وقتی است تهران هستم اما چند روز پیش از یکی از دوستانم خواستم تا به خانهمان برود و به نمایندگی من طلای همسرم را اهدا کند.» آقای ممتحن مسافت را بهانه میکند اما از چشمهای قرمز و صدایی که مدام با بغض دستوپنجه نرم میکند میشود فهمید این مرد دل ندارد یکبار دیگر به گوشوارههای شکسته و خونی زنی نگاه کند که نیست! هنوز تصویر لبخند و ذوق فاطمه جلوی چشمهایش است وقتی روز میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها آن تکه طلا را به او هدیه داد.
خانهای که رژیم صهیونیستی را تحریم کرد
مقاومت همیشه دغدغه اصلی فاطمه بود. سالها میشد که محصولات اسرائیلی در خانهشان تحریم شده بود، حتی پیشتر از طوفانالاقصی. فاطمه خانم هر محصولی را که فکر میکرد سودش به جیب رژیم صهیونیستی میرود و موشک میشود بر سر بچههای فلسطین را اصلاً نمیخرید. روزی که بیمارستان الشفا را زدند یکلحظه هم آرام و قرار نداشت، اشک چشمهایش خشک نمیشد. آقای ممتحن در این سالها فاطمه را اینطور شناخت که علیرغم اینکه همه میگفتند گوشوارهها را به یادگار نگه دارد آنها را بخشید. دلش میخواست گوشوارههای همسرش هم مثل خودش عاقبتبهخیر شوند. ازتهدل آه میکشد و میگوید: «همسرم مقید بود که حتماً، همیشه و در هر شرایطی راهپیمایی روز قدس را شرکت کنیم و صدای مظلومیت مردم فلسطین باشیم. سال 94، تازه 11 روز بود که امیرعباسمان به دنیا آمده بود و همسرم با وجود شرایطی که داشت پسرمان را بغل گرفت و سهتایی به راهپیمایی رفتیم، آن زمان ما ماشین نداشتیم و مجبور بودیم بخشی از راه را پیاده برویم و بخشی از مسیر را هم با مترو طی کنیم اما باز هم برای ایشان، اولویت مردم فلسطین بودند و شرکت در راهپیمایی نه شرایط جسمی خودشان.»
گوشواره که چیزی نبود، شهیده جانش را هم بخشید
گوشواره که چیزی نیست فاطمه بخشندهتر از این حرفها بود. همیشه بین صحبتهایش به همسرش میگفت: «محمدجان اگر اتفاقی برای من افتاد همهٔ اعضای بدنم را اهدا کن باشه؟!» آقا محمد هم اخمهایش را درهم میکشید و جواب میداد: «چه حرفیه فاطمه جان انشاءالله سایهات همیشه بالای سر بچهها باشد». محمد خبر نداشت یک روز میآید که تروریستها جان مادر را جلوی چشم سه فرزند کوچکش میگیرند و پزشکان ناامید از بازگشت فاطمه از او میپرسند: «رضایت میدهید اعضای بدن همسرتان اهدا شود؟!» رضایت را فاطمه پیشتر داده بود و آقا محمد فقط چندبرگه را باید امضا میکرد. در نهایت اولین روز شیفت خادمیاش در حرم امام رضا علیهالسلام کبد، کلیهها و قلب او اهدا شد و جان 4 بیمار نیازمند را نجات داد. 4 بیماری که یکی از آنها نوجوان چهاردهسالهای است که قلب فاطمه حالا در سینه او میتپد. از آقای دهقان درباره اولین شیفت خادمی همسرش میپرسم و میگوید: «تازه به عنوان خادم پذیرفته شده بودند و دو روز پیش از آنکه به کرمان بروند باهم رفتیم و ردای خادمیشان را تحویل گرفتیم اما قبل از اولین شیفت خادمیشان شهید شدند. »
لبنان کربلای امروزما
فاطمهخانم تنها شهید خانواده نیست، غیر از او مادرش هم در آن حادثه تروریستی به شهادت رسیده است. مادر و خواهر آقای ممتحن هم جانباز شدهاند و حتی دخترشان، زهرای سهساله هم آسیبدیده است و هنوز ترکشهای روز حادثه در بدنش جا خوش کردهاند. زینب ۶ساله و امیرعباس ۹ساله اگر چه سالم از معرکه آن روز بیرون آمدهاند اما دلتنگی برای مادر و مادربزرگ و صحنههایی که دیدهاند باعث شده حال مساعدی نداشته باشند. آقای ممتحن در کربلا بود که خبر حادثه تروریستی را شنید، هرچه و به هر که زنگ میزد خبری از فاطمهاش نداشتند، دست آخر میان عکسهای پخش شده تصویری از تن پر ترکش دخترش دید. هزار بار جان داد تا از کربلا به کرمان برسد و فاطمهاش را ببیند. اما چه دیداری؟! به قول خودش از وقتی پیکر همسرش را دیده طاقت شنیدن روضه حضرت علیاکبر علیهالسلام را ندارد، از بس زخمها پرشمار بودند و پیکر چاکچاک.محمد آقا از عزیزترین داراییاش گذشت، آن گوشوارهها شاید چندان ارزش مادی نداشته باشند اما عطر فاطمه را برای او زنده میکردند. محمد آقا گذشت تا مردی در لبنان مثل او تصویر تن پرترکش دخترش را نبیند، تا از دلواپسی سلامت عزیزانش جانبهلب نشود، تا زیر تابوت همسرش کمر خم نکند و موهایش از بیقراری فرزندانش و دلتنگی خودش به سفیدی ننشیند. محمد آقا گوشوارههای همسرش را بخشید تا کسی در لبنان گوشواره از گوش دخترکی نکشد و لبنان کربلای دیگری نشود!
برچسب ها :دختر کاپشن صورتی ، گوشواره ، لبنان ، مزار حاجقاسم
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0