دکترین «صلح از طریق قدرت» و تبعات تفسیر ترامپی آن

به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی رواج ۲۴ به نقل از ایرنا،دکترین «صلح از طریق قدرت» یکی از مفاهیم بنیادین و دیرینه سیاستهای نظامی و دیپلماتیک در تاریخ جهان است که ریشهاش به امپراتوری روم بازمیگردد. این مفهوم بر این پایه استوار است که برای حفظ امنیت و جلوگیری از وقوع جنگ، کشورها باید دارای نیروی نظامی قدرتمند و برتر باشند تا بتوانند دشمنان احتمالی را بازدارند و از هرگونه تجاوز جلوگیری کنند.
در دهههای اخیر و به ویژه دوران ریاست جمهوری «دونالد ترامپ» اما این دکترین، تحولی تهاجمی و پیچیده به خود گرفت؛ به گونهای که میتوان آن را «صلح از طریق قدرت نظامی تهاجمی» یا به تعبیری «صلح از طریق جنگ» نامید. ترامپ با بهکارگیری زور، تحریمهای سختگیرانه و تهدید نظامی به شکلی متمرکز، تلاش کرده که سیاست خارجی آمریکا را به سمت فشار حداکثری و سلطه مطلق سوق دهد؛ به گونهای که مفهوم واقعی صلح که نتیجه گفتوگو و مصالحه است، زیر سایهای از نظامیگری و قلدری پنهان شد.
این رویکرد از نگاه ناظران، بیش از آنکه ابزاری برای برقراری صلح باشد، به محرکی برای جنگ و تنشهای منطقهای و جهانی تبدیل شده است. در این گزارش به بررسی تاریخچه، کاربرد و نقد این دکترین در قالب سیاستهای ترامپ پرداخته شده است.
پیشینه و نقاط عطف دکترین صلح از طریق قدرت
ریشههای دکترین صلح از طریق قدرت را میتوان در عبارت لاتین «Si vis pacem, para bellum» به معنای «اگر میخواهی صلح داشته باشی، برای جنگ آماده باش» یافت. این شعار که نخستین بار در دوران امپراتوری روم مطرح شد، بر ضرورت آمادگی نظامی جهت حفظ امنیت و جلوگیری از تهاجم تاکید دارد.
دوران باستان: امپراتوری روم و دیوار «هادریان»
یکی از نمونههای عملی این دکترین در دوران امپراتوری روم به فرمان امپراتور «هادریان» بازمیگردد. هادریان برای محافظت از مرزهای شمالی امپراتوری در برابر حملات قبایل متخاصم، دیواری موسوم به دیوار هادریان ساخت و نیروهای نظامی فراوانی را در آن مناطق مستقر کرد. این اقدام عملی نشان داد که نیروی نظامی قدرتمند در نقاط حساس میتواند نقش مهمی در بازدارندگی و جلوگیری از جنگ ایفا کند؛ ایدهای که بعدها در قرون وسطی و دوران مدرن به عنوان ستون سیاستهای دفاعی بسیاری از کشورها، به ویژه قدرتهای استعماری پذیرفته شد.
قرن بیستم: جنگ سرد و عصر رونالد ریگان
در قرن بیستم، مفهوم صلح از طریق قدرت جایگاه ویژهای در سیاستهای آمریکا پیدا کرد. رئیسجمهور «دوایت آیزنهاور» این دکترین را به عنوان استراتژی اصلی مقابله با اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد مطرح کرد. وی معتقد بود که حفظ برتری نظامی و بازدارندگی میتواند از شروع جنگ جلوگیری کرده و امنیت ملی آمریکا را تضمین کند.
با این حال، «رونالد ریگان» بود که این دکترین را به اوج رساند. با شعار صلح از طریق قدرت، ریگان بودجه نظامی آمریکا را به طور چشمگیری افزایش داد و پروژههایی چون «جنگ ستارگان» را اجرا کرد. هدف او این بود که با داشتن برتری تسلیحاتی، دشمنان را از هرگونه تهاجم بازدارد و امنیت پایدار را تضمین کند. در این مدل کلاسیک، قدرت نظامی قوی، ابزاری بازدارنده و عامل اصلی حفظ صلح شناخته میشد.
نمونههای اولیه در سیاست خارجی آمریکا: از دکترین مونرو تا بوش
در تاریخ سیاست خارجی آمریکا، دکترین صلح از طریق قدرت به شکلهای مختلفی بروز یافته است. «دکترین مونرو» در سال ۱۸۲۳ گرچه مستقیما نظامی نبود، اما با اعلام «آمریکا برای آمریکاییها»، نفوذ آمریکا را در قاره آمریکا تثبیت و زمینه مداخلات نظامی در کشورهای همسایه را فراهم کرد.
طرح «تئودور روزولت» (۱۹۰۴) مداخله پیشگیرانه نظامی در آمریکای لاتین را توجیه کرد و اشغال نظامی کشورهای مختلف را ممکن ساخت؛ این نمونهای ابتدایی از دکترین مبتنی بر تهدید نظامی و کنترل منطقهای بود که پیش از ترامپ به شکل محدود اجرا شده بود. پس از حملات ۱۱سپتامبر، «دکترین بوش» با تاکید بر «جنگ پیشدستانه» و «ترویج دموکراسی» ادعایی از طریق زور، به شکلی گستردهتر از قبل در سیاست خارجی آمریکا پیاده شد. هدف این سیاست تغییر رژیمهای به اصطلاح معاند و بازسازی کشورها بود که در برخی جنبهها شبیه رویکرد تهاجمی ترامپ به زور و فشار است.
دکترین ترامپ؛ از بازدارندگی سنتی به تهاجم و فشار حداکثری
دونالد ترامپ علاقه خاصی به مفهوم صلح از طریق قدرت دارد و آن را به عنوان ستون اصلی سیاست خارجی خود مطرح کرده است. اما تفاوت مهم رویکرد او در تبدیل این دکترین از سیاستی بازدارنده به روشی کاملا تهاجمی و مبتنی بر زور و فشار حداکثری است؛ جابجاییای که میتوان آن را به «صلح از طریق جنگ» تعبیر کرد.
اصول و چارچوب دکترین ترامپ
ترامپ تلاش کرده آمریکا را به قدرت نظامی مطلق تبدیل کند. رویکرد او اگرچه برگرفته از سیاستهای دوره ریگان است، اما در عمل بیملاحظهتر و تهاجمیتر اجرا شده است. به جای دیپلماسی، زور و تهدید نظامی به ابزار اصلی تبدیل شده است. افزایش بودجه نظامی و اعمال سیاست فشار حداکثری علیه رقبایی مانند ایران و چین، بخش کلیدی این دکترین را شکل می دهد. ترورها، تحریمهای بیسابقه اقتصادی و تهدیدهای نظامی بهطور گسترده به کار گرفته می شوند. ترامپ همچنین مخالفت شدیدی با نهادهای چندجانبه و سازمانهای بینالمللی دارد. او سازمان ملل و دیگر نهادهای بینالمللی را مانعی برای منافع آمریکا میداند و با کاهش همکاریهای چندجانبه، آمریکا را به سمت انزوای نسبی سوق می دهد.
مصادیق عملی دکترین ترامپ
رویکرد تهاجمی ترامپ در عرصه بینالملل باعث افزایش تنشها و بحرانهای جدی شده است. روابط او با ایران نمونهای بارز است؛ خروج یکجانبه آمریکا از برجام، تحریمهای شدید و تهدید مستقیم به جنگ، همراه با ترور شخصیتهای کلیدی، نمایانگر سیاستی است که زور و اجبار را بر دیپلماسی ترجیح میدهد.
در خاورمیانه، حمایت کامل و بیچون و چرای ترامپ از اسرائیل و تقویت نظامی این رژیم، تنشهای منطقهای را افزایش داده است. ارسال تجهیزات پیشرفته نظامی و تهدید گروههای مقاومت، نه تنها صلح را فراهم نیاورده بلکه به تشدید درگیریها دامن زده است. حملات هوایی به انصارالله در یمن نیز بدون هیچ تلاش جدی برای مذاکره انجام شد و به عنوان ابزاری برای فشار بر ایران مورد استفاده قرار گرفت. در بحران اوکراین، ترامپ ترکیبی از فشار نظامی و تحریمهای اقتصادی را به کار گرفت که نشاندهنده رویکردی یکپارچه از تهدید و مذاکره بود.
نقدهای اساسی به راهبردهای ترامپ
اجرای دکترین صلح از طریق قدرت در قالب سیاستهای ترامپ به شکلی بوده که نه تنها صلح را تضمین نکرده، بلکه باعث افزایش بیثباتی، بحرانهای انسانی و تضعیف نهادهای بینالمللی شده است.
از بازدارندگی به جنگافروزی
یکی از نقدهای بنیادی، تبدیل دکترین از سیاستی بازدارنده به سیاستی جنگافروز است. برخلاف نظریههای کلاسیک که قدرت نظامی را وسیلهای برای حفظ صلح میدانند، تجربه دهه اخیر نشان داده که افزایش نظامیگری و تهدیدهای مکرر بیشتر موجب مسابقه تسلیحاتی، بیثباتی منطقهای و افزایش خشونت میشود. زور به جای بازدارندگی به ابزاری برای تحمیل اراده آمریکا تبدیل شده است.
دونالد ترامپ علاقه خاصی به مفهوم صلح از طریق قدرت دارد و آن را به عنوان ستون اصلی سیاست خارجی خود مطرح کرده است. اما تفاوت مهم رویکرد او در تبدیل این دکترین از سیاستی بازدارنده به روشی کاملا تهاجمی و مبتنی بر زور و فشار حداکثری است؛ جابجاییای که میتوان آن را به «صلح از طریق جنگ» تعبیر کرد.
اصول و چارچوب دکترین ترامپ
ترامپ تلاش کرده آمریکا را به قدرت نظامی مطلق تبدیل کند. رویکرد او اگرچه برگرفته از سیاستهای دوره ریگان است، اما در عمل بیملاحظهتر و تهاجمیتر اجرا شده است. به جای دیپلماسی، زور و تهدید نظامی به ابزار اصلی تبدیل شده است. افزایش بودجه نظامی و اعمال سیاست فشار حداکثری علیه رقبایی مانند ایران و چین، بخش کلیدی این دکترین را شکل می دهد. ترورها، تحریمهای بیسابقه اقتصادی و تهدیدهای نظامی بهطور گسترده به کار گرفته می شوند. ترامپ همچنین مخالفت شدیدی با نهادهای چندجانبه و سازمانهای بینالمللی دارد. او سازمان ملل و دیگر نهادهای بینالمللی را مانعی برای منافع آمریکا میداند و با کاهش همکاریهای چندجانبه، آمریکا را به سمت انزوای نسبی سوق می دهد.
مصادیق عملی دکترین ترامپ
رویکرد تهاجمی ترامپ در عرصه بینالملل باعث افزایش تنشها و بحرانهای جدی شده است. روابط او با ایران نمونهای بارز است؛ خروج یکجانبه آمریکا از برجام، تحریمهای شدید و تهدید مستقیم به جنگ، همراه با ترور شخصیتهای کلیدی، نمایانگر سیاستی است که زور و اجبار را بر دیپلماسی ترجیح میدهد.
در خاورمیانه، حمایت کامل و بیچون و چرای ترامپ از اسرائیل و تقویت نظامی این رژیم، تنشهای منطقهای را افزایش داده است. ارسال تجهیزات پیشرفته نظامی و تهدید گروههای مقاومت، نه تنها صلح را فراهم نیاورده بلکه به تشدید درگیریها دامن زده است. حملات هوایی به انصارالله در یمن نیز بدون هیچ تلاش جدی برای مذاکره انجام شد و به عنوان ابزاری برای فشار بر ایران مورد استفاده قرار گرفت. در بحران اوکراین، ترامپ ترکیبی از فشار نظامی و تحریمهای اقتصادی را به کار گرفت که نشاندهنده رویکردی یکپارچه از تهدید و مذاکره بود.
نقدهای اساسی به راهبردهای ترامپ
اجرای دکترین صلح از طریق قدرت در قالب سیاستهای ترامپ به شکلی بوده که نه تنها صلح را تضمین نکرده، بلکه باعث افزایش بیثباتی، بحرانهای انسانی و تضعیف نهادهای بینالمللی شده است.
از بازدارندگی به جنگافروزی
یکی از نقدهای بنیادی، تبدیل دکترین از سیاستی بازدارنده به سیاستی جنگافروز است. برخلاف نظریههای کلاسیک که قدرت نظامی را وسیلهای برای حفظ صلح میدانند، تجربه دهه اخیر نشان داده که افزایش نظامیگری و تهدیدهای مکرر بیشتر موجب مسابقه تسلیحاتی، بیثباتی منطقهای و افزایش خشونت میشود. زور به جای بازدارندگی به ابزاری برای تحمیل اراده آمریکا تبدیل شده است.
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰