کد خبر : 14812
تاریخ انتشار : دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۰:۱۳

یکی از زیباترین یادداشت‌های جنگ

یکی از زیباترین یادداشت‌های جنگ
رهبر انقلاب در سال ۷۰ از کتاب «مدال و مرخصی» به عنوان یکی از زیباترین و قوی‌ترین یادداشت‌های جنگ تحمیلی یاد کردند که خاطرات یک اسیر عراقی در آن به تصویر کشیده شده است.

 

به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی رواج ۲۴ به نقل از ایرنا ، امروز دوشنبه ۳۱ شهریور مصادف با چهل و پنجمین سالگرد آغاز جنگ تحمیلی است و به همین مناسبت برخی از کتاب های حوزه دفاع مقدس را که توسط رهبر معظم انقلاب تقریظ شده، مروری دوباره می کنیم و کتاب «مدال و مرخصی» به کوشش هدایت الله بهبودی یکی از این کتاب هاست که رهبر انقلاب در آذر سال ۷۰ نوشتند: این یکی از زیباترین و قوی‌ترین یادداشت‌های جنگ است. متن و ترجمه هر دو قوی است. این سند، مکمّل سندهایی است که از نوک قلم بسیجیان روشندل و باصفا و مظلوم و شجاع ما به یادگار مانده است.

کتاب «مدال و مرخصی» که توسط انتشارات سوره مهر در ۷۱ صفحه منتشر شده، خاطرات روایی داستانی یک اسیر عراقی است که در ۱۱ خاطره، دیده‌های خود را از سال‌های جنگ بین ایران و عراق به تصویر کشیده است؛ سال‌هایی پر از خاطره‌های تلخ و شیرین مقاومت‌ها، رشادت‌ها، سرانجام یک تنه لشکری را به هزیمت واداشتن و شربت شیرین شهادت را لاجرعه سر کشیدن.

دفتر ادبیات و هنر مقاومت در آذر ۱۳۶۹ در مقدمه کتاب نوشت: گاهی نشانه گیری های ما در رفت و آمد به اردوگاه های اسرای عراقی به هدف می خورد؛ هدف فرهنگی! خیلی از اسرای عراقی برای دفتر ادبیات و هنر مقاومت خاطره، داستان و… نوشتند اما گاهی استثناهایی هم پیدا می شد. مثل نویسنده این کتاب. یک بار بیشتر او را ندیدیم و همان یک بار کافی بود تا او به درخواست ما برای نوشتن این ۱۱ خاطره زیبا جواب مثبت بدهد… ما هنوز هم معتقدیم که مشاهدات اسرای عراقی هم‌پای خاطرات رزمندگان ما می تواند تصویر کامل تری از دفاع پرشکوه ملت ما را روی پرده تاریخ بیاندازد. (صفحه هفت)

حمله با فریاد «الله اکبر»

آن روز احساس خستگی شدید می‌کردیم؛ چون شب پیش، خواب به چشمانمان نرفته بود. لذا مناسب دیدیم که اندکی به استراحت بپردازیم اما در ساعت ۱۰ صبح نیروهای اسلام ما را زیر آتش‌باری سنگین قرار دادند. آنها تمام سنگرها، پناهگاه‌ها و پست‌های دیده‌بانی را هدف قرار دادند؛ به گونه‌ای که همه نیروها زمین‌گیر شدند. هیچ کس جرات نمی‌کرد سرش را بلند کند. چون سریعاً مورد اصابت گلوله تک تیراندازها قرار می‌گرفت.

این گلوله باران موجب به خاک و خون غلتیدن تعدادی از نیروهای ما شد اما به محض اینکه گلوله باران پایان یافت، نیروهای ایرانی از پشت خاکریزها خارج شدند و همانند مسابقه دوِ ماراتون با فریاد الله اکبر که لرزه بر تن همه ما می‌انداخت و حتی کوه‌ها را به لرزه در می‌آورد، به سمت نیروهای ما پیش‌روی کردند.

من فکر می‌کنم فریاد الله اکبر به ویژه اگر از حنجره افراد مستضعف و صادق سر داده شود، آنها را از هرگونه اسلحه‌ای بی‌نیاز می‌گرداند. نمی‌دانم چگونه جان سالم به در بُردم. لحظه‌ای به خود آمدم و متوجه شدم که با تمام قدرت در حال فرار به طرف دره‌ها هستم. برایم خیلی عجیب بود. انگار خواب می‌دیدم؛ درست مثل یک سراب رقصان. من و همه نیروهای عراقی قله رفیع گردکو را رها کردیم تا پرچم همیشه افراشته اسلام بر روی آن به اهتزاز درآید. (صفحه۲۰)

تجسم صحنه کربلا

گفت و گو میان آن دو (نفر از نیروهای گارد صدام) پیرامون دزدی‌ها، نوع و مقدار آنها که غنائم جنگی قلمداد می‌شدند، دور می‌زد. یکی از آنها انگشتر طلایی به دست آورده بود. او برای تصاحب این انگشتر، انگشت جنازه ورم کرده‌ای را با کارد سنگری قطع کرده و همچنین برای تصاحب یک ساعت مچی با ارزش، استخوان‌های کف دست و انگشتان جنازه دیگری را له کرده بود. او سخنانش را با تفاخر ادامه داده و با قیافه پیروزمندانه به ما می‌نگریست تا بفهماند که هرگز نخواهیم توانست همچون او چنان غنائمی را به دست آوریم.

تفاخر و تکبر رفیق دوم، بیشتر از اولی بود. او از مقداری اسکناس ایرانی و یک کارت شناسایی که پس از پاره کردن لباس از تن یک جنازه خون‌آلود ایرانی و رها کردن آن به صورت نیمه عریان به دست آورده بود، احساس غرور می‌کرد. غلو نکرده ام، اگر بگویم که سخنان او یکی از صحنه‌های واقعه کربلا را در برابر چشمانم مجسم کرد و این کار بار دیگر آن واقعه را بر صفحه تاریخ به نمایش گذاشت.

از نظر افسران ارتش عراق، آنها قهرمان بودند و در گرفتن مدال و توجه و قدردانی، سزاوارتر از سایرین بودند. آنها همچنین برای گرفتن مرخصی که پس از گذشت ۶۰ روز از امشب آغاز می‌شد، سزاوتر از بقیه بودند. به علاوه، آنها برای دریافت نشان شجاعت، سه روز دیگر به مرخصی‌شان اضافه شده بود. (صفحه ۴۰)

ترفند رزمندگان برای نفوذ در میان دشمن

یک روز گروهان ما ماموریت یافت که حفاظت نخستین و مهم‌ترین پل‌های منطقه یعنی پل برسلین را به عهده بگیرد. از اینکه چنین ماموریتی به عهده ما گذاشته شده بود، بسیار خوشحال بودیم و انگار که از خدمت در ارتش، مرخص شده بودیم. چرا که موقعیت گروهان سابق در دشت، بسیار خطرآفرین بود و مرتب زیر بارش شدید گلوله‌های ایرانی‌ها قرار داشت. اگر هم گلوله نمی‌بارید، برف و سرما بود که امانمان را می‌برید و به هر حال روزی نمی‌شد که متحمل خساراتی نشویم. به جز این‌ها حراست از پل در مقایسه با مشکلات زیاد خطوط مقدم، کاری راحت بود.

رسته‌های گروهان برای حفاظت از پل بین قله‌های اطراف پل تقسیم شدند و بعضی از سربازها هم در قرارگاه گروهان ماندند تا ضمن حراست از پل، تنظیم عبور و مرور روی آنها را بر عهده بگیرند. روزهای استراحت و آرامش که ما سال‌ها از آن دور بودیم، یکی بعد از دیگری سپری می‌شد. سحرگاه یکی از روزها دو تن از کارگران کرد شهرداری که لباس‌های مخصوصی به تن داشتند، آمدند و مشغول پاکسازی پل شدند. یکی از آنها جاروی بزرگی در دست داشت. روی پل در اثر باران گِل نشسته بود. آنها گل‌ها را پاک کردند و بعد از ما تشکر کردند و رفتند.

صبح روز بعد یک دستگاه جیپ لندکروز نزدیک قرارگاه گروهان توقف کرد و دو افسر ارشد ارتش از آن پیاده شدند. یکی از آنها درجه سرگردی داشت و افسر اطلاعات لشکر بود. دستور دادند همه به صف بشویم. به صف شدیم. یکی از آنها ضمن صحبت‌هایش ما را تهدید کرد که اگر پل در معرض تخریب قرار بگیرد، همگی‌مان را اعدام خواهند کرد.

سرگرد اطلاعاتی گفت ممکن است این پل را منفجر کنند. چون دو تن از افسران مهندس ایرانی وارد منطقه شده و با لباس‌های کارگران شهرداری خود را به پل‌ها رسانده و اطلاعاتی از آنها تهیه کرده‌اند. وقتی حرف‌هایش تمام شد، همگی خشکمان زد و تازه متوجه موضوع شدیم. (صفحه ۶۵)

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.