کد خبر : 9760
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۳ - ۷:۲۰

واکنش مردم غزه به طرح کوچ اجباری ترامپ

واکنش مردم غزه به طرح کوچ اجباری ترامپ
در روزهایی که ترامپ از طرح کوچ اجباری مردم غزه می گوید، اهالی غزه جلوی خرابه‌های خانه ویران‌شده‌شان چادر می‌زنند. هر روز یکی مأموریت دارد تکه‌هایی از اساسیه خانه را از زیر آوار بیرون بکشد.با چند قلم خانه و زندگی‌شان را دوباره در سرزمین زیتون بنا می‌کنند و پیام روشنی دارند برای ترامپ؛ «اینجا سرزمین ماست

به گزارش رواج ۲۴ به نقل از –گروه فرهنگ: 15 ماه ایستادند با جان‌ودل، عزیز از دست دادند، بدن تکه‌تکه شده جگرگوشه‌هایشان را از زیر آوارها جمع کردند. گرسنگی کشیدند اما باصلابت به‌پای وطن، به‌پای سرزمین زیتون ایستادند. «حسبنا و نعم الوکیل» جمله طلایی مردم غزه در همه روزها و ماه‌های بمباران بود. مرور آنچه بر این مردم گذشت و تماشای آنچه این روزها در قلب ویرانی‌های غزه می‌گذرد برای به سخره گرفتن طرح ترامپ و ایده کوچ اجباری مردم این سرزمین کافی است. این چند روایت فقط گوشه‌ای از جریان زندگی در قلب غزه است.

ملالی نیست ما راه باز می کنیم

خانه باشد، وطن باشد، سرشان را شب‌به‌شب در سرزمین مادری‌شان بگذارند، ملالی نیست اگر هم لودرها نیامدند که نخاله‌ها را ببرند. با هر چه گیرشان بیاید حتی شده یک سطل کوچک، نخاله‌های ساختمانی را دست‌به‌دست می‌کنند طوری که جا به‌اندازه یک چادرزدن در یک اتاق خانه‌شان باز شود. در همان یک گله‌جا بساط زندگی را پهن می‌کنند. بچه‌ها گرگم‌به‌هوا در میان خرابه‌ها بازی می‌کنند و صدای خنده‌هایشان در میان آهن و خاک و دود می‌پیچد و یک قاب زیبا می‌سازند به نام وطن!

پیام «ماریا» از غزه به ترامپ

«من می‌خواهم ازت یک سوال بپرسم و امیدوارم به من جواب بدی. من یک بازمانده از جنگ غزه هستم. اگر از تو بخواهند که سرزمینت را ترک کنی و در مصر یا چین زندگی کنی؟ آیا تو می‌پذیری؟ متاسفم که می‌خندم اما تو نمی‌خواهی قبول کنی که اینجا سرزمین ماست. من یک نصیحت برای رییس جمهور آمریکا دارم. تو شاید بتونی کل عالم را کنترل کنی اما غزه را نه!» رجزخوانی این دختر بچه کوچک فلسطینی ریش خندی است به طرح ترامپ برای کوچ اجباری مردم غزه.

سلاح نامرئی

مردم غزه سال‌هاست با سلاحی می‌جنگند که نه تیر و مسلسل است نه کسی آن را می‌بیند اما بردش از هر سلاحی بیشتر است. سلاح نامرئی مردم غزه زبان بدنشان است. این زبان بدن در هر برهه‌ای برگ برنده مردم غزه بوده است. چه آن زمان که بمب‌ها روز و شب بر سرشان می‌بارید. عزیزان‌شان را از آنها می‌گرفت اما پدرها بدن اربا اربا شده جگرگوشه‌شان را جلوی دوربین‌ها سردست می‌گرفتند و با اقتدار می‌گفتند حسبنا الله و نعم الوکیل.حالا اما زبان مردم غزه و آخرین سلاحشان «خنده» است. هیچ‌وقت مثل این روزها، خنده نمی‌توانست حکم یک سلاح جنگی را ایفا کند، درست در روزهایی که ترامپ از غیرقابل‌سکونت بودن غزه می‌گوید و از کوچ اجباری مردم این سرزمین، آنها جلوی خرابه‌های خانه ویران‌شده‌شان چادر می‌زنند. هر روز یکی مأموریت دارد تکه‌هایی از اساسیه خانه را از زیر آوار بیرون بکشد. یک روز یک پشتی کج‌وکوله، یک روز عروسک دختر خانواده. اگر هنوز سماور و قلیان سالم مانده باشند که دیگر نورعلی نور می‌شود. بند رختی می‌بندند جلوی خانه نیم‌بند در سرزمینشان. با همان چند قلم، خانه را دوباره بنا می‌کنند و در سرزمین مادری‌شان زندگی می‌کنند. در غزه، خنده فقط یک احساس زودگذر نیست بلکه شورشی است علیه ویرانی.

دختران کیف صورتی غزه

دختران غزه شبیه افسانه‌ها هستند. اما از هر افسانه‌ای صادق‌ترند. دختران غزه این روزها نه خانه‌ای دارند نه سرپناهی. اما دلخوش‌اند به همان ویرانه‌هایی که ریشه در وطنشان دارد. طوری در میان آوارها راه می‌روند که انگار زمین زیرپاهایشان هرگز بمباران را به خودش ندیده و با خنده‌های ازته‌دل، کیف‌های صورتی مدرسه را روی شانه‌های دخترانه‌شان می‌اندازند؛ کیف‌هایی که کتاب‌ها و امیدها را در خود جای‌داده است. هر لبخندی بر چهره‌ دختران غزه، یک اعلان پیروزی است و هر قدمی به‌سوی فردا، سرپیچی در جهانی است که می‌خواهد نور آنها را خاموش کند. اما در این نبرد نابرابر، پیروزی واقعی از آن آنهاست.

دختری با یک پا و چشم‌هایی که از وطن می‌گوید

زیر آوار خانه‌ای که بمب‌ها ویرانش کردند «ریتاج» از شدت درد و سوزش پای قطع‌شده‌اش به خود می پیچید اما خودش را فراموش می کرد ناراحت باشد یا غصه پدر و مادری که معلوم نبود کدام گوشه خانه در حال جان‌دادن بودند اما اینها به کنار، بوی گوشت سوزان خواهرش که چندقدمی او زیر آوار در حال سوختن بود ذره‌ذره او را به مرگ روحش نزدیک می‌کرد و کاری از دستش برنمی‌آمد. با هم مشغول خاله‌بازی بودند که در چشم بر هم‌زدنی موشک اسرائیل صاف افتاد وسط خانه‌شان. بعد از دو روز زندانی‌شدن زیر آوارهای خانه‌ها، ریتاج صدای امدادگرها را که شنید التماس می‌کرد خواهرش را دریابند. به فکر پیداکردن پای قطع‌شده‌اش نبود و عاقبت، او ماند و پایی که هرگز از زیر آوار پیدا نشد و خواهری که سوخت و پدر و مادری که شهید شدند. حالا ریتاج به خانه‌شان در غزه بازگشته است. بااقتدار و افتخار روی یک پا ایستاده و صورتش را به دست نقاشی سپرده که روی آن تصویر دختری خوشحال و خندان را نقاشی کند. به چشمان ریتاج که نگاه کنی تکه‌هایی از پدر، مادر و خواهر می‌بینی و وطن!

قصه خانه ما

پسرها از خرابه‌های خانه‌شان هیزم جمع می‌کنند برای روشن‌کردن آتش. روی آوارها، اراده مصمم یک فلسطینی جمله طلایی را حک کرده است: «مقاومت ما هرگز نمی‌شکند.» نگاه پسرها غصه‌های سنگینی را حمل می‌کند، اما در عین غصه‌دار بودن لبریز است از قدرتی که می‌تواند حتی با کوه‌ها رقابت کند. برای یک عکس یادگاری برای ثبت در تاریخ این روزهای غزه، دست‌هایشان را به نشانه پیروزی بالا می‌برند. راستی چه رازی در دل بچه‌های غزه نهفته است که زندگی در وطن را در میان ویرانی و در اعماق درد دوست دارند. کودکان غزه در میان آوارها رشد می‌کنند، و روزی، آینده خود را از دل همین خرابه‌ها بازسازی می‌کنند و قصه‌هایی را خلق می‌کنند که دنیا اگر بخواهد برای نسل‌های بعد صبر و صلابت و عشق به مام وطن را تعریف کند این قصه‌ها را روایت خواهد کرد.

گلخانه درآوار

در شهری که جز خاکستر چیزی از آن باقی نمانده، در خانه‌ای که با هزار امید و آرزو آن را ساخت و در چشم برهم‌زدنی تلی خاک از آن باقی ماند،نهال‌ها و گلدان‌ها را یکی‌یکی جفت‌وجور کرد. هر کدام را از یک‌گوشه غزه ویران شده برداشت و هر کدام را لبه یکی از پنجره‌های خانه خرابه گذاشت؛ گلدان‌هایی که نماد زندگی‌اند، نماد مقاومت، نماد صبر. در غزه حتی از آوارها هم زیبایی خلق می‌کنند.

گلدان‌های کوچک روی خانه‌های ویران شده

این روزها بیش از تراژدی ویرانی که در پلان به پلان غزه به تصویر کشیده شده است، اهالی غزه زندگی را حتی در عمیق‌ترین لحظات مرگ زندگی می‌کنند. اسرائیل چطور فکر می‌کند که می‌تواند آنها را بکشد و نور زندگی در فلسطین را درون قلبشان خاموش کند، این جملات زبان حال این زن است؛ «ما از زیر آوار بلند می‌شویم، خانه دیگری را از خاکستر می‌سازیم و آن را پر از درختان و سرزندگی می‌کنیم.»

خیاط زندگی در غزه

در شمال غزه، خیاطی نشسته روی یک صندلی فرسوده و سوزن را از روی پارچه می‌گذراند، گویا می‌خواهد چیزی را که جنگ آن را ازهم‌پاشیده است بخیه بزند. در کنار او، زنی به‌آرامی صحبت می‌کند و از خانه‌ای که به ویرانه‌ای تبدیل شده، می‌گوید. گاهی بینشان سکوت سنگینی برقرار می‌شود که تنها باد قدرت شکستنش را دارد. کمی که در این تصویر دقیق شوی ناخودآگاه از خودت می‌پرسی که این خیاط چگونه می‌تواند در میان چنین ویرانی بنشیند و رؤیاهایی به وسعت یک ملت را با یک نخ ساده ببافد؟ در این لحظه‌هاست که احساس می‌کنی آنچه از زندگی در غزه باقی می‌ماند، آن نیروی غیبی است، سرکشی آرامی که از تسلیم سر باز می‌زند، هر چه باشد، غزه هر چند ویران اما وطن است، تنها امید دو میلیون فلسطینی، پناهگاه آنها در شب‌های زمستان. غزه برای مردم مقاومش فقط یک شهر نیست. یک‌خانه بزرگ است با دو میلیون عضو یک خانواده که حتی اگر سنگ هم از آسمان ببارد، از هم جداشدنی نیستند.

نماز جماعت در اردوگاه

این روزها در اردوگاه آوارگان در شمال غزه، نماز جماعت حال و هوای دیگری دارد. اینجا دعا زبان مردم داغدار است. در دعاهایشان، روح‌ها دور نمی‌شوند. به سوی خدا باز می‌گردند و در سجده خاک وطن آرامش پیدا می‌کنند.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.