کد خبر : 15904
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۸

همزمان با روز جهانی عصای سفید

من شبیه تو هستم حتی اگر نبینم

من شبیه تو هستم حتی اگر نبینم
این خنده‌ها به آسانی بر لبانشان ننشسته؛ آنان برای رسیدن به این سرخوشی، از در تاریکی‌ها گذر کرده‌اند تا به روشنایی درونی برسند و حالا این روشنی و خنده را با دیگران نیز سهیم شده‌اند.

به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی رواج ۲۴ به نقل از ایسنا، آنچه در ادامه می‌خوانید، حکایت اعضای گروه تئاتر «آرشک» است؛ گروهی به سرپرستی مجتبی گوهرخای که بازیگران آن همه کم‌بینا و نابینا هستند و حالا بعد از ۲ سال تمرین و ممارست، تازه‌ترین نمایش‌شان را با عنوان «زندگی بسیار کوتاه است» در تالار هنر روی صحنه برده‌اند.

در فاصله میان روز جهانی کودک و نیز روز جهانی عصای سفید، میزبان اعضای این گروه در ایسنا شدیم.

در این نشست، درباره تئاتر صحبت کردیم و بیشتر از آن درباره تجربیات آنها در فضای اجتماع گفتیم.

نمایش «زندگی بسیار کوتاه است» به نوسندگی مهدی مهدی آیادی، با کارگردانی مجتبی گوهرخای و تهیه‌کنندگی حسن مصطفوی ویژه گروه سنی کودک در تالار هنر روی صحنه می‌رود و داستان آن درباره مترسکی تنهاست که به کمک یک آدم برفی، راه و رسم دوستی و از خودگذشتگی را می‌آموزد. او در این مسیر با موجودات گوناگونی همچون خرگوش، سنجاب، پیرزن، پسربچه شیطان و … رو به رو می‌شود.

این نمایش پیش‌تر در جشنواره تئاتر کودک و نوجوان همدان و نیز کشور ارمنستان اجرا شده است.

آنچه پیش‌رو دارید، سخنان اعضای گروه اجرایی درباره تجربه حضور در این اثر نمایشی و نیز فعالیت در گروه تئاتر «آرشک» است.

گوهرخای که حدود ۲ سال پیش این گروه را تشکیل داده، در این باره توضیح می‌دهد: دو سال است که تقریبا با همین اعضا یعنی ۶ تن از دوستان نابینا و کم‌بینا شروع به کار کرده‌ایم و گروه «آرشک» را تشکیل داده‌ایم. نام این گروه را خانم سایه همایی انتخاب کرد و مخفف «آسمان روشن شب‌های کویر» است. هدف‌ ما از کار کردن با این گروه این بود که بازیگران ما روی صحنه چنان درخشان باشند که تماشاگر متوجه نابینایی یا کم‌بینایی‌شان نشود. نمایش «زندگی بسیار کوتاه است» بعد از یک سال و نیم تمرین سخت، در جشنواره تئاتر کودک و نوجوان همدان و بعد هم ارمنستان اجرا شد و پس از آن به اجرای عمومی رسیدیم.

به گفته او، این نمایش نخستین نمایشی است که با بازیگران نابینا و کم‌بینا و بدون نشانه‌گذاری روی صحنه می‌رو

گوهرخای که این ویژگی را بسیار مهم و حیاتی می‌داند، در این باره توضیح می‌دهد: تمام گروه‌هایی که با بازیگران کم‌بینا یا نابینا کار می‌کنند، نشانه‌گذاری داشته‌اند به این معنا که روی صحنه از برجستگی‌هایی مانند یونولیت، موکت و … یا حتی پارچه سفید استفاده کرده‌اند چون بچه‌ها پارچه یا صندلی سفید را روی صحنه می‌بینند اما کار ما بر اساس حس شنوایی و تقویت جهت‌یابی اجرا شده و بازیگران ما مرزهای نابینایی را رد کرده‌اند و وارد دنیای بینایی و حرفه‌ای شده‌اند.

او اضافه می‌کند: بسیاری از این بچه‌ها از همان آغاز همکاری‌مان می‌گفتند نمی‌خواهیم نشانه‌گذاری داشته باشیم به این دلیل که در زندگی روزمره هم، بدون نشانه‌گذاری در خانه و دیگر مکان‌ها تردد می‌کنیم. ضمن اینکه بازیگران حرفه‌ای هم برای حضور روی صحنه باید چند ماه تمرین کنند و این بچه‌ها با سه چهار ماه تمرین، آنچنان خوب ابعاد صحنه را می‌شناسند که هیچ نیازی به نشانه‌گذاری نیست. تمام آنچه را که در این اجرا استفاده کرده‌ام، از خود بچه‌ها گرفته‌ام. شاید در این فرآیند خیلی هم زجر کشیده باشند حتی روی صحنه یا خارج از آن به گریه افتاده‌ و نومید شده باشند، اما در نهایت می‌خواستند این اتفاق بیفتد که افتاد.
گوهرخای در پاسخ به اینکه نبود نشانه‌گذاری برای مخاطب چه ویژگی به همراه دارد، می‌گوید: از آنجاکه تجربه اجرای نمایش با نشانه‌گذاری را هم دارم، خوب می‌دانم که در آن شیوه، کاملا مشخص می‌شود که بچه‌ها نابینا و کم‌بینا هستند و تماشاگر دچار حس ترحم نسبت به آنان می‌شود.

او ادامه می‌دهد: تخصص من بازیگردانی است و اولین بازیگردان کار نابینا و کم‌بینایی هستم که در تئاتر شهر اجرا شد و حضور بچه‌ها در آن نوعی معجزه به نظر می‌رسید. بنابراین چون هر دو شیوه را تجربه کرده‌ام، می‌دانم که وقتی نشانه‌گذاری باشد و تماشاگر متوجه شود که بازیگران نابینا و کم‌بینا هستند، قطعا به دلیل حس ترحم و دلسوزی، آنان را تشویق می‌کند اما با افتخار می‌گویم که وقتی بعضی از بچه‌های حرفه‌ای تئاتر به من می‌گویند این بخش کار را اصلاح کن، برایم بسیار لذت‌بخش است که بدون ترحم، درباره کیفیت کار نظر می‌دهند. در این شیوه هم بچه‌ها لذت می‌برند و هم تماشاگر دچار حس ترحم نمی‌شود. خود بچه‌ها هم خواستار این ترحم نیستند همه تلاش‌شان، نزدیک شدن به دنیای بینایی است و اینکه توانمندی خود را به نمایش بگذارند. هرچند متاسفانه حتی برخی از افراد تحصیل‌کرده تئاتر هم از عنوان تئاتر نابینایی استفاده می‌کنند.

این کارگردان با اشاره به شیوه‌های گوناگون اجرای نمایش با بازیگران نابینا و کم‌بینا می‌افزاید: بدترین نوع کارگردانی، کارگردانی شطرنجی است که به بازیگر بگویید مانند مهره‌های شطرنج از اینجا به اینجا برو. آن بازیگر، هرگز بازیگر نمی‌شود چون توان خلاقیت و تحلیل متن را از دست می‌دهد.

گوهرخای درباره ارزش‌افزوده حضور هنرمندان نابینا روی صحنه در قیاس با تئاترهایی که بازیگران بینا کار می‌کنند، نیز توضیح می‌دهد: برای مشخص شدن این ارزش‌افزوده، از بازیگر بینا بخواهید با چشمان بسته روی صحنه برود. توانمندی بازیگران ما هوش، گوش و شناسایی جهت‌یابی است. بازیگران دیگر یکدیگر را با دیدن از حالت ماسکه بیرون می‌آورند ولی بچه‌های ما به زیبایی یکدیگر را با شنیدن، پیدا می‌کنند. وقتی می‌گویید اکت‌های بچه‌های ما شاید حرفه‌ای نباشد یعنی نابینایی بچه‌ها را ندیده‌اید ولی اگر نابینایی را ببینید، ایراد نمی‌گیرید که برای من قابل‌پسند نیست چون به ترحم و دلسوزی تبدیل می‌شود. اگر بخواهیم به سمت حرفه‌ای شدن برویم، باید به اینجا برسیم که تماشاگر، ایرادهای کار را ببیند ولی اگر متوجه نابینایی بازیگر بشود، هیچ یک از اینها را نمی‌بیند چون همه اینها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. البته هنرمندان حرفه‌ای تئاتر با دیدن اجرای بچه‌ها، اولین کاری که می‌کنند، خود را به جای آنان می‌گذارند.

حسن مصطفوی هم که به عنوان تهیه‌کننده در این پروژه حضور دارد، درباره همکاری‌اش با این گروه نمایشی می‌گوید: وقتی آقای گوهرخانی پیشنهاد این همکاری را داد، خیلی جدی نگرفتم و فکر می‌کردم پروژه‌ای در حد تئاتر مدرسه‌ای است ولی با دیدن کار بچه‌ها، شگفت‌زده شدم چون اصلا تصور نمی‌کردم این عزیزان، بدون نشانه‌گذاری، کار می‌کنند. معتقدم درخشش آنان از خیلی آرتیست‌های بینا بیشتر است. بنابراین با عشق به این پروژه پیوستم چراکه این عشق نزد بچه‌ها وجود داشت.

او خطاب به بازیگران نمایش ادامه می‌دهد: خوشحال باشید که خیلی چیزها را نمی‌بینید. تفاوت شما با ما بیناها این است که شما زشتی‌ها، دروغ‌ها، کثیفی‌ها و نامردی‌ها را نمی‌بینید ولی آنچنان دل‌روشن هستید که خوبی‌ها، مهربانی‌ها و محبت‌ها را می‌بینید که بسیار ارزشمند است. با افتخار در کنار این دوستان هستم نه به عنوان کمک به دوستان روشندل بلکه چون همه آنان یکسری آرتیست حرفه‌ای و درجه یک و عاشق کارشان هستند.

در ادامه، سایه همایی، بازیگر نقش مترسک درباره تجربه بازی خود در این نمایش می‌گوید: جزو کسانی هستم که حتی پارچه سفید را روی صحنه نمی‌بینم. آقای گوهرخای زمان گذاشتند و یادمان دادند چگونه بدون هیچ نشانه‌گذاری و فقط با تقویت حواس خود، کار کنیم.

او پیش‌تر با علامت‌گذاری روی صحنه رفته که خودش آن را دوست ندارد و درباره این موضوع می‌گوید: یکی از تلاش‌هایم این است که به افراد بینا بگویم تنها تفاوت من با شما این است که نمی‌توانم ببینم. شما هم وقتی چشم خود را ببندید، چیزی از توانایی و درک‌تان کم نمی‌شود. بنابراین استفاده از نشانه‌ها در حالیکه برای دیگر بازیگران استفاده نمی‌شود، فقط باعث اذیت من می‌شود. یکی از دلایلی که از گروه‌های قبلی بیرون آمدم، همین تفاوت قائل‌شدن‌ها بود. دوست داشتم شبیه همه باشم و در دنیایی باشم که همه هستند.

همایی درباره مزیتی که تئاتر برای او داشته، نیز می‌گوید: تئاتر حال مرا بهتر می‌کند و بازی کردن من به عنوان یک فرد خاص می‌تواند حال بسیاری از مردم را بهتر کند. این را خیلی می‌شنوم که چه خوب است با وجود اینکه نمی‌بینی ولی دنبال علاقه‌ات می‌روی. در مترو برایم این افتاق افتاده که خانمی مرا بغل کرده و گفته تا امروز حالم بد بود ولی وقتی می‌بینم با این شرایط رفت و آمد می‌کنی و سختی‌ها را تحمل می‌کنی، حالم خوب می‌شود. خوب است در زندگی‌مان فارغ از بودن یا نبودن تئاتر، بتوانیم به عنوان کمترین کار، حال دیگران را خوب کنیم.

سایه همایی با اشاره به آسیب‌هایی که به دلیل ندیدن، متحمل شده، تاکید می‌کند: نمی‌خواهم در دنیای ندیدن محدود باشم شاید به این دلیل که اذیت شده‌ام. مثلا هنگام مراجعه به پزشک، وقتی دکتر متوجه ندیدن من می‌شود، پرسش‌هایش را از همراهم می‌پرسد و این مرا اذیت می‌کند. شاید به این دلیل است که نمی‌خواهم روی صحنه تئاتر هم متفاوت باشم. می‌خواهم بگویم من دقیقا شبیه تو هستم. وقتی چشمانت را می‌بندی، از چیزی که در درون توست، کمتر نمی‌شوی. ندیدنم را با همه وجودم می‌پذیرم ولی می‌خواهم نشان بدهم من هم شبیه تو هستم حتی اگر نبینم.

داریوش فلاحی که سال ۹۸ در پی یک اتفاق ناگهان بینایی خود را از دست داده، می‌گوید: اوایلی که نابینا شدم، سختی‌های بسیار زیادی کشیدم تا به تدریج با دوستانی آشنا شدم که پیش از من این تجربه‌ها را از سر گذرانده بودند و کم‌کم با کتاب صوتی آشنا شدم.

او هلن کلر را یکی از اسطوره‌های خود می‌خواند و ادامه می‌دهد:هلن کلر کتاب معروفی دارد به نام «سه روز بینا برای دیدن». البته زندگی ایشان زمین تا آسمان با من فرق می‌کرد چون ایشان ناشنوا هم بود و مشکل تکلم هم داشت. یعنی همزمان سه چالش را تجربه می‌کرده. با این حال دوست دارم دوستان بینا و دوستان همنوع خودم این کتاب را بشنوند چون دیدگاه آدمی را به این جهان عوض می‌کند.

او که در نمایش «زندگی بسیار کوتاه است» نقش آدم برفی را بازی می‌کند، می‌افزاید: بچه‌های همنوع خودمان را اسطوره می‌دانم. اگر دیگر گروه‌های همنوع را دیده باشید، متوجه می‌شوید که در مسیر رفت و برگشت فعال هستند ولی ما جای ثابت نیستیم و مانند بازی در زمین فوتبال به یکدیگر پاس می‌دهیم. آقای گوهرخای بیش از اندازه حساس بودند که بچه‌ها میزانسن‌ها را درست بروند و جهت‌یابی‌ها درست باشد.

فلاحی، نشانه‌گذاری را موجب محدودیت بازیگران کم‌بینا و نابینا می‌داند و در این باره توضیح می‌دهد:نشانه‌گذاری یعنی محدود کردن خود یا عصا دست گرفتن، در حالیکه روی صحنه عصایی نداریم. ما آنجا فقط با گوش‌مان کار می‌کنیم و تمرین و صدایی که می‌شنویم. کل تلاش گروه ما این است که بتوانیم شیوه کاری خود را معرفی کنیم که با دیدن دوستان همنوع ما، بدانید آنان توانایی‌های خود را دارند ولی محدودشان کرده‌اید ولی ما فعل خواستن را صرف کرده‌ایم. همیشه می‌گویم خواستن، توانستن نیست. ما فعل خواستن را صرف کردیم. یعنی اگر بسترش را برایمان مهیا کنید، مطمئن باشید که ما می‌توانیم.

فلاحی در ادامه با انتقاد از کم‌توجهی بعضی نهادهای اجتماعی می‌گوید: بعد از بازگشت ما از ارمنستان، خبر اجرای ما منتشر شد ولی یک نماینده از بهزیستی نیامد. این زهر است. این بزرگترین چالش بچه‌های همنوع ماست که داریم بدون هیچ پشتوانه‌ای از وجودمان مایه می‌گذاریم ولی این انتظار را داریم کسانی که در راس کار هستند، پشتوانه و همراه و همدل ما باشند. کسانی مانند استاد گوهرخای کم داریم. تک‌تک اعضای گروه ما ثابت کردند که ما می‌توانیم و اگر بسترش را برایمان مهیا کنید، بهترین‌ها خواهیم بود.

او تاکید می‌کند: من مخالف روز جهانی عصای سفید هستم. بارها شده از سرای محله منطقه‌مان تماس گرفتند که به مناسبت این روز، طی مراسمی، شهردار منطقه می‌آید و شما هم در مراسم تشریف بیاورید. ما مترسک و عروسک نیستیم که روی صحنه بایستیم و هر عزیزی بیاید صحبت کند و تقدیری هم بشویم و دو تا عکس بگیرند و بعد هر که برود خانه خود و تا سال بعد کسی از ما خبری نگیرد.

فلاحی در ادامه با انتقاد از کم‌توجهی بعضی نهادهای اجتماعی می‌گوید: بعد از بازگشت ما از ارمنستان، خبر اجرای ما منتشر شد ولی یک نماینده از بهزیستی نیامد. این زهر است. این بزرگترین چالش بچه‌های همنوع ماست که داریم بدون هیچ پشتوانه‌ای از وجودمان مایه می‌گذاریم ولی این انتظار را داریم کسانی که در راس کار هستند، پشتوانه و همراه و همدل ما باشند. کسانی مانند استاد گوهرخای کم داریم. تک‌تک اعضای گروه ما ثابت کردند که ما می‌توانیم و اگر بسترش را برایمان مهیا کنید، بهترین‌ها خواهیم بود.

او تاکید می‌کند: من مخالف روز جهانی عصای سفید هستم. بارها شده از سرای محله منطقه‌مان تماس گرفتند که به مناسبت این روز، طی مراسمی، شهردار منطقه می‌آید و شما هم در مراسم تشریف بیاورید. ما مترسک و عروسک نیستیم که روی صحنه بایستیم و هر عزیزی بیاید صحبت کند و تقدیری هم بشویم و دو تا عکس بگیرند و بعد هر که برود خانه خود و تا سال بعد کسی از ما خبری نگیرد.

نخعی اضافه می‌کند: افراد بینا همه چیز را از بعد دیدن حساب می‌کنند ولی وقتی من روی صحنه بازی می‌کنم، اصلا به این فکر نمی‌کنم که نمی‌بینم بلکه با چشم بسته هم این مسیر را می‌روم و می‌آیم. تنها نشانه من روی صحنه همبازی‌ام امیر فلاحی است. ما بچه‌های آرپی دید تونلی داریم و اطراف‌مان را به هیچ وجه نمی‌بینیم اما هر یک از ما، نشانه‌گذاری خاص خود را داریم که می‌تواند صدا یا هر چیزی دیگری باشد. اینها نشانه‌گذاری‌های شخصی است که دیکته نشده است.

مریم قاسمی اقدم بازیگر نقش خرگوش از نوجوانی به بازیگری علاقه‌مند بوده و از همان دوران هم بینایی خود را از دست داده است.

این اجرا اولین کار حرفه‌ای اوست و خودش می‌گوید: پیش از این تجربه با شنیدن عبارت‌های «نمی‌شود و نمی‌توانی»، مرا از ورود به این حرفه منصرف کردند ولی این نمایش نشان داد که می‌توانم و می‌شود و اگر خدا بخواهد این کار را ادامه خواهم داد.

گوهرخای در ادامه درباره استفاده از عصا در یکی از صحنه‌های نمایش توضیح می‌دهد: روشی که ما برای اجرای کار انتخاب کردیم، تقویت حس شنوایی و نیز کمک کردن بچه‌های بسیار کم‌بینا به نابینایان مطلق بود. مثلا مینا گاهی هاله‌ای می‌بیند. صحنه پیرزن و آدم برفی که در آن، دو نابینای مطلق تنها هستند، وجود عصا، کمک‌کننده است چون صدای آن باعث می‌شود داریوش، به کمک صدا و شنیدن، فاصله خود را با الهه تنظیم کند. اینها جزو ریزه‌کاری‌هایی و خلاقیت‌هایی است که بچه‌ها خودشان به آن دست می‌یابند.

اما الهه محقق بازیگر نقش پیرزن نیز درباره تجربه حضور خود در این نمایش می‌گوید: همیشه می‌گفتم باید اضطرابم آنچنان کم بشود که بتوانم حسم را به تماشاگر منتقل کنم و ما با استاد در این باره خیلی کل‌کل داشتیم. روز اول عصا نداشتم اما استاد شعر نمایش را تغییر دادند و عصا وارد شد.

الهام محقق، خواهر الهه نیز صداپیشه و عروسک‌گردان عروسک پرنده در این نمایش است.

الهام محقق جزو کم‌بینابان است که از اطراف کمی‌ می‌بیند ولی دید مرکز ندارد و دیدش در حد تشخیص حجم است که همه اینها در نور از بین می‌رود چون آرپی‌ها در نور صحنه چیزی نمی‌بینند.

او با ارایه توضیحاتی درباره فرآیند تمرین این نمایش ادامه می‌دهد: در تمرین‌هایمان همه چشم‌ها را می‌بستیم و باید یکدیگر را پیدا می‌کردیم. از آنجا که پرنده‌ها روی صحنه که روبنده دارند، اندک نوری را که می‌بینند روی صحنه، دیگر دیده نمی‌شود و با کمک حواس دیگر بازی می‌کنند.

مینا دهقانی بازیگر نقش سنجاب درباره ورود خود به تئاتر می‌گوید: از بچگی تئاتر را خیلی دوست داشتم. در دوران مدرسه نمایشنامه‌های کوتاه می‌نوشتم و در مدرسه همه چیز را برای اجرا، تهیه می‌کردم و در مراسم‌های مدرسه با بچه‌ها اجرا می‌کردیم. تابستان هم کلاس‌های هنری می‌رفتم. در شهری که زندگی می‌کردم، برای کار تئاتر محدودیت داشتم. تا اینکه به تهران آمدم.

او که در ۲۲ سالگی کم‌بینا شده است، درباره این اتفاق توضیح می‌دهد: خیلی سخت بود چون زنی بسیار فعال بودم و در کنار این رفتار خانواده هم تغییر کرده بود تا اینکه سه چهار سال پیش با بچه‌های کم‌بینا آشنا شدم. سختی زیادی کشیدم و خیلی اشک ریختم. تئاتر را خیلی دوست دارم چون سبب شد بیماری خود را بپذیرم و با آن کنار بیایم.

مینا دهقانی بازیگر نقش سنجاب درباره ورود خود به تئاتر می‌گوید: از بچگی تئاتر را خیلی دوست داشتم. در دوران مدرسه نمایشنامه‌های کوتاه می‌نوشتم و در مدرسه همه چیز را برای اجرا، تهیه می‌کردم و در مراسم‌های مدرسه با بچه‌ها اجرا می‌کردیم. تابستان هم کلاس‌های هنری می‌رفتم. در شهری که زندگی می‌کردم، برای کار تئاتر محدودیت داشتم. تا اینکه به تهران آمدم.

او که در ۲۲ سالگی کم‌بینا شده است، درباره این اتفاق توضیح می‌دهد: خیلی سخت بود چون زنی بسیار فعال بودم و در کنار این رفتار خانواده هم تغییر کرده بود تا اینکه سه چهار سال پیش با بچه‌های کم‌بینا آشنا شدم. سختی زیادی کشیدم و خیلی اشک ریختم. تئاتر را خیلی دوست دارم چون سبب شد بیماری خود را بپذیرم و با آن کنار بیایم.

روشنک کریمی که خود بازیگر و فعال تئاتر کودک و نوجوان است، در این پروژه مسئولیت اطلاع‌رسانی را بر عهده گرفته، او درباره حضور بازیگران نابینا و کم‌بینا روی صحنه توضیح می‌دهد: دو سال پیش در کارگاهی به نام مربی سحرآمیز شرکت کردم که در آن یک بازی برگرفته‌ از واقعیت تعریف شده بود که طی آن باید چشمان‌مان را می‌بستیم و یک نفر مادر می‌شد و صدای بسیار ضعیفی تولید می‌کرد و ما با چشمان بسته باید تنها با شنیدن این صدای ضعیف، او را پیدا می‌کردیم. این بازی خیلی مرا متاثر کرد و متوجه شدم از واقعیت جنگ آمریکا و ویتنام گرفته شده، بچه‌هایی که در تاریکی شب، با شنیدن صدای ناله مادرشان، او را پیدا می‌کردند. با دیدن اجرای بچه‌ها آن صحنه برایم تداعی شد. به خصوص که خودم بازیگرم و بارها روی صحنه تالار هنر بازی کرده‌ام. در این اجرا به هنگام خروج بچه‌ها تازه متوجه می‌شویم که نمی‌بینند. خوشحالم صداهای یکدیگر را می‌شنویم و ارتباطمان بیشتر با دل‌هایمان است.

روشنک کریمی که خود بازیگر و فعال تئاتر کودک و نوجوان است، در این پروژه مسئولیت اطلاع‌رسانی را بر عهده گرفته، او درباره حضور بازیگران نابینا و کم‌بینا روی صحنه توضیح می‌دهد: دو سال پیش در کارگاهی به نام مربی سحرآمیز شرکت کردم که در آن یک بازی برگرفته‌ از واقعیت تعریف شده بود که طی آن باید چشمان‌مان را می‌بستیم و یک نفر مادر می‌شد و صدای بسیار ضعیفی تولید می‌کرد و ما با چشمان بسته باید تنها با شنیدن این صدای ضعیف، او را پیدا می‌کردیم. این بازی خیلی مرا متاثر کرد و متوجه شدم از واقعیت جنگ آمریکا و ویتنام گرفته شده، بچه‌هایی که در تاریکی شب، با شنیدن صدای ناله مادرشان، او را پیدا می‌کردند. با دیدن اجرای بچه‌ها آن صحنه برایم تداعی شد. به خصوص که خودم بازیگرم و بارها روی صحنه تالار هنر بازی کرده‌ام. در این اجرا به هنگام خروج بچه‌ها تازه متوجه می‌شویم که نمی‌بینند. خوشحالم صداهای یکدیگر را می‌شنویم و ارتباطمان بیشتر با دل‌هایمان است.

او تجربه خواندن کتاب «مالی سویینی» را این گونه توصیف می‌کند: این کتاب را خیلی دوست داشتم و خیلی با آن درگیر شدم و حتی نیمه‌شب از خواب می‌پریدم و به آن فکر می‌کردم، کتاب درباره زنی است که در ۸ ماهگی بینایی‌اش را از دست داد و در ۴۰ سالگی آن را به دست آورد ولی نتوانست با دنیای دیدن ارتباط برقرار بکند. با پیشرفت علم، قول می‌دهند که می‌توانند بینایی را تا حدودی برگردانند، خیلی منتظرم که ببینم چه حسی پیدا می‌کنم. البته مانند «مالی سویینی» روانی نمی‌شوم و دنیای جدید را می‌پذیرم. برای ورود به دنیای دیدن، استرس ندارم ولی خیلی دوست دارم آن را تجربه کنم. دوست دارم اول چهره‌ فرزندانم را ببینم و بعد چهره معلمانم را و استادم را.

او تجربه خواندن کتاب «مالی سویینی» را این گونه توصیف می‌کند: این کتاب را خیلی دوست داشتم و خیلی با آن درگیر شدم و حتی نیمه‌شب از خواب می‌پریدم و به آن فکر می‌کردم، کتاب درباره زنی است که در ۸ ماهگی بینایی‌اش را از دست داد و در ۴۰ سالگی آن را به دست آورد ولی نتوانست با دنیای دیدن ارتباط برقرار بکند. با پیشرفت علم، قول می‌دهند که می‌توانند بینایی را تا حدودی برگردانند، خیلی منتظرم که ببینم چه حسی پیدا می‌کنم. البته مانند «مالی سویینی» روانی نمی‌شوم و دنیای جدید را می‌پذیرم. برای ورود به دنیای دیدن، استرس ندارم ولی خیلی دوست دارم آن را تجربه کنم. دوست دارم اول چهره‌ فرزندانم را ببینم و بعد چهره معلمانم را و استادم را.

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.