کد خبر : 6991
تاریخ انتشار : یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳ - ۸:۵۱

شهر ام‌البنین‌ها

شهر ام‌البنین‌ها
سرزمین‌مان ام‌البنین‌هایی دارد که گاهی همه پسرانشان شهید شدند. مادرانی که آرزو می‌کردند که ای کاش باز هم پسر داشتند و آنها را می‌فرستادند جبهه

به گزارش رواج ۲۴ به نقل از -فارسبرایشان سخت بود که جگرگوشه‌هایشان را راهی جبهه کنند. جبهه‌ای که می‌دانستند از زمین و آسمانش آتش می‌بارد، اما این مادران از حضرت ام البنین(س) که در بین زمینی‌ها و آسمانی‌ها به بانوی ادب شهرت یافته، ادب در محضر ولی زمان را یاد گرفته بودند و در سالروز وفات حضرت ام‌البنین(س) یاد می‌کنیم از مادران شهدا. مادرانی که گاهی همه پسرانشان شهید شدند؛ مادرانی که خودشان به همراه ۶ـ ۵ فرزندانشان در موشک‌باران‌ها شهید شدند و مادرانی که تنها فرزندشان را راهی جبهه کردند.

دزفول؛ شهر ام‌البنین‌هادزفول یکی از شهرهایی است که بیشترین موشک‌باران‌ها را تحمل کرد اما ایستاد. شهری که ۴۵ مادر شهید دارد؛ مادرانی که برخی‌هایشان ۶ و ۵ فرزند و برخی‌هایشان ۴ و ۳ فرزند خویش را در راه اسلام فدا کردند و گاه خودشان یا همسرانشان هم شهید شدند.در اینجا یاد می‌کنیم از شهیده «گوهر خرمی» مادر شهیدان «علیرضا، غلامرضا، عبدالرضا، محمدرضا، عبدالحسین، میترا خوشروانی» که در موشک‌باران ۴ آبان ۱۳۵۹ به شهادت رسیدند و مادر شهیدان سیدعطاری، زادشیر، بهبود، سازش و سعادتی‌نسب و باباخان‌زاده که با ۵ ـ ۴ فرزندانشان شهید شدند.علاوه بر موشک‌باران‌ها، شهر دزفول مادران ۳ شهیدی دارد که فرزندانشان را به میدان رزم فرستادند؛ که می‌توان از مادران ۳ شهید دیانتی، روغنی‌کوچک دزفولی، سپهری، صالح‌نژاد، شاکر و نونچی یاد کرد.
مادر فرمانده لشکر مادر شهیدان مهدی و مجید زین‌الدین هم فقط ۲ پسر داشت. سردار شهید مهدی زین‌الدین، فرمانده لشکر۱۷ علی‌بن‌ابیطالب (ع) در ۲۷ آبان۱۳۶۳ در حالی که ۲۵سال داشت، به همراه برادرش مجید زین‌الدین در مأموریتی از کرمانشاه به طرف سردشت آذربایجان‌غربی در حرکت بودند که در منطقه تپه ساروین با گروهک‌های ضدانقلاب درگیر شدند و هر دو برادر به شهادت رسیدند. مادر شهید درباره حضور فرزندانش در جبهه می‌گوید: «فاصله سنی آقا مهدی و مجید پنج سال بود. این دو برادر خیلی همدیگر را دوست داشتند. زمانی که جنگ شروع شد، مجید ۱۵ سال داشت و محصل بود. وقتی دید مهدی در منطقه است و در جبهه حضور دارد، او هم عزمش را جزم کرد. وقتی متوجه شدیم که او هم می‌خواهد برود، خواستیم مانع شویم و گفتیم شما نرو جبهه! حداقل شما کنار پدرت باش؛ او دست‌تنهاست. با رفتن شما برایش کار سخت می‌شود، اما مجید گفت: نه، باید بروم. الان واجب‌تر از هر چیز جبهه است. او رفت و در کنار برادرش شهید شد.»
مادر شهیدان «حسن، حسین و عباس صابری» یکی از مادران شهدایی است که فقط ۳ پسر داشت که حسن در دوره جنگ تحمیلی شهید شد و حسین و عباس در راه تفحص پیکر شهدا به شهادت رسیدند. او درباره فرزندش عباس می‌گفت: «قبل از به دنیا آمدن عباس، در خواب اسم او به من الهام شد و نام او را عباس گذاشتم. وقتی عباس، سن کمی داشت، دچار بیماری سختی شد و با توسل به حضرت عباس (ع) فرزندم شفا گرفت.»
🔺شهید جهانگیر جهازی در حال بدرقه به جبههدر گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج ۲ برادر در جوار هم آرام گرفته‌اند. شهیدان «رضا و جهانگیر جهازی» که به فاصله ۶ ماه از هم به شهادت رسیدند؛ رضا ۹ مهر ۶۱ در عملیات مسلم‌بن‌عقیل و جهانگیر ۲۳ فروردین ۶۲ در عملیات والفجر یک. برادر کوچک‌تر که زودتر به شهادت رسید، ۱۴سال بیشتر نداشت و برادر بزرگ‌تر هم ۲۰ساله بود. مادر شهیدان جهازی همین ۲ پسر داشت که فرستاد جبهه؛ او الگویی بود برای مردم محله‌شان که یک سالی هست آسمانی شده است.

پسرانم در راه بی‌بی زینب(س) شهید شدندبی‌بی موسوی مادر ۲ شهید و ۲ جانباز مدافع حرم از لشکر فاطمیون است. مادری که صبرش ستودنی‌ست برای فرزندش سیداسحاق که در ۱۹ سالگی عازم سوریه شد و بعد از دو سال رفت و آمد بالاخره ۳۱ فروردین ۹۴ در پی آزادسازی درعای سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش به دست داعشی‌ها افتاد؛ پیکری که وقتی به آغوش مادر بازگشت نه سری داشت، نه دستی و نه پایی. این مادر فرزند دیگرش سیدابراهیم را راهی دفاع از حرم حضرت زینب (س) کرد و او هم که دارای دو فرزند بود، در سال ۹۳ جانباز شد. سیدمهدی فرزند دیگر این مادر به همراه سیداسحاق راهی سوریه شد و چند بار مجروح شد.اما سیدمحمد دومین شهید این خانواده مجاهد در سال ۹۴ و بعد از شهادت برادرش با اینکه صاحب چهار دختر بود، راهی حلب سوریه شد و بعد از شهادت، پیکر مطهرش هیچ‌گاه برنگشت. این مادر شهید درباره حضور فرزندانش در سوریه می‌گوید: «پسران من در راه دفاع از حرم بی‌بی‌زینب(س) شهید شدند. من اوایل فروردین ۱۳۹۴ و قبل شهادت پسرانم خواب حضرت زینب(س) را دیدم که دو قواره چادر به من هدیه دادند و به من گفتند که به مقام و منزلت رسیدی. وقتی هم که سیداسحاق می‌خواست به سوریه برود، به من گفت: مادر اگر من شهید شدم گریه نکنی. گفتم: مگر می‌شود گریه نکنم؟! گفت من که برای دفاع از حرم بی‌بی‌جان می‌روم. اگر شهید شوم و شما گریه کنی، آبروی من پیش حضرت زهرا (س) می‌رود. من همانجا از حضرت زینب(س) صبر خواستم و به من صبر بر فراق فرزندانم را دادند.»

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.